رویای زندگی2

ساخت وبلاگ
یک روزسرد زمستانی بادرحال وزیدن بود
مادر برای دیدن آمد ه بود درحیاط باز بود وارد شد ریحانه کنار تشت بزرگ وپراز لباس
نشسته بود ولباس هارا می شست انگشتان کوچک ریحانه ازشدت سرما کبود شده بود
مادربادیدن این صحنه به شددت عصبانی وناراحت شد دست ریحانه را گرفت وبه اتاق برد
وریحانه را در آغوش گرفت ودستانش را گرم کرد .مادر ودختر هردو می گریستن .
سپیده(زن برادر بزرگ)صداها راشنیده بود سریع خود را به اتاق ریحانه رساند گفت

چهارم و ششم ابتدایی بندرترکمن...
ما را در سایت چهارم و ششم ابتدایی بندرترکمن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim2747a بازدید : 291 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:44